فندق خاله
من محمدم،فندق خاله
شب اولم و ورودم به خونه
ن : محمد پورذاکری ت : شنبه 25 اسفند 1393 ز : 18:19 | +

امشب یکی دیده هم اومد منو ببینه، ییهو ساعت 7و ربع شب خاله فخری اومد پیش من و مامانی...من نشناختمش ولی خاله بعدا بهم گفت بزرگتر که شدم حتما با هم آشنا میشیم...

25 اسفند ساعت 8ونیم بابایی و مامان حوری اومدند کارای ترخیصمو انجام دادند و ساعت 9 بالاخره راهی خونه شدیم، خدای من این اولین حضورم تو خونه بودو همه ذوق زده بودند...چقد خوشحال بودند که من اومده بودم خونه پیششون، خب از اونجا که قبلنم گفتم خیلی باهوشم،خودم فهمیده بودمو برای همین زودتر اومدم

وقتی رسیدم خونه بابامجید منو بغل کرد و شروع کرد یواشکی تو گوشم حرف زدن بهی زبون دیده... می گفت الله اکبر الله اکبر... نمی دونم چی می گفت ولی حرافایی خیلی آشنایی بود و بهم آرامش داد...



:: برچسب‌ها: شب اول من,
.:: ::.


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by fandoghkhale
This Template By Theme-Designer.Com